چشم مرا دید و دل سپرد به فالمدست مرا خواند و گریه کرد به حالم
روز ازل هم گریست آن ملک مست...
نامه ی تقدیر را که بست به بالم
مثل اناری که از درخت بیفتد
در تب و تاب رسیدن به کمالم
هر رگ من رد یک ترک شده بر تن
منتظر یک
اشاره است
سفالمهرکه جگر گوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است ،از که بنالم ؟!
پ ن:
صبر طاقت فرسایی است
چشمتو بر میگردونی میبنی هیچکیو هیچیو نداری...
خسته تر از همیشه...
خیلی سختمه نوشتن بعد مدت ها...
اونقدری که انگار عادت کرده باشی غماتو فقط بباری...
اونقدری که حس میکنی غم داره خفت میکنه....
امروزم جمعه با این سختی و تنهاییش گذشت...
آخدا میشه یه نظر کنی به حالم؟
به زنذگیم؟
دیگه نای ادامه دادن ندارم.... قال شهيده...
ما را در سایت قال شهيده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : detrezohoor8 بازدید : 224 تاريخ : سه شنبه 4 بهمن 1401 ساعت: 12:22